الينالين، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

دخترم الین

روز دختر ....

    الینم امروز به مناسبت میلاد حضرت معصومه روز دختر نامگذاری شده این روز روز فرشته های آسمونیه و تو هم فرشته آسمونیه زندگی من و بابایی . همیشه و از زمانی که هنوز  منم یه دختر بودم دوست داشتم یه دختر داشته باشم تا اینکه خدا این آرزو رو برآورده کرد وتو اومدی . پاک و معصوم مثل آینه و  عزیز و ارزشمند مثل آب و خالص و ناب مثل گلاب. شیطونیها    محبتها   نگاههای معصومانه   نوازشها و هر چیزی که متعلق به توست برام دوست داشتنی ترین و بهترین تو دنیاست و داشتنت نعمتیه که هرگز نمیتونم شکرش رو به جا بیارم.    دختر گلم روزت مبارک... ...
8 مهر 1390

الین درخامنه به روایت تصویر....

  این هم عکسهای الین خانوم تو سفر خامنه .بقیه عکسها تو قسمت ادامه مطلب....       به نظر خوشمزه میان مامان!  ببینم خوب رسیدن ؟ ببینید بزرگ شدم میتونم از باغ و میوه های خوشمزه محافظت کنم!!!! اینجا هم دیدش خوبه ها!!! اهه  چرا دنیا این رنگی شد؟    اینم چشمه منسوب به بابا بزرگ بابابزرگ مامانم.آبشم چه سرده! نیارینم بیرون ..... اینم پیتکو کوچولو ومامانش الین و بابایی در بازار سنتی شبستر تاپ بازی در غروب! اینا که همش گیره گلسره ! فعلا به دردم نمیخوره (الین در پنج شنبه بازار خامنه) الین در موزه خامنه من این مجسمه رو میپسندم&...
24 شهريور 1390

پانزده ماهگی....

قندو عسلم شیرینی زندگیم پانزده ماهگیت مبارک.   پانزدهمین ماهگرد عمرت مقارن شد با سی و دومین سالگرد تولد من. عزیزم ۲ ساله که با وجودت این روز رو برام شیرین کردی شرین تر از تمام دنیایی که توش پا گذاشتم. البته به جای ۲ باید بگم ۳ سال!بله سه سال! دقیقا سه سال پیش همچین روزی خدای مهربون تو فرشته آسمونیو بهم هدیه کرد و تو تو دلم جا گرفتی . بهترین هدیه تولدی که گرفتم و میدونم که دیگه هدیه ای به این ارزشمندی دیگه نصیبم نمیشه. سنجدم من و تو بابایی شب دهم شهریور رفتیم خامنه  دیار پدری و جایی که خاطرات زیادی از کودکی من اونجا رقم خورده. عروسی پسر عموهام بود . روز تولدمون با روز مراسم پاتختی پسرعمو محسن...
12 شهريور 1390

اولین آرایشگاه رفتن....

امروز به سرم زد تا قبل از اینکه بریم ببرمت آرایشگاه و موهاتو مرتب کنم . چون بین دو تا تعطیلی بود آرایشگاهها  اکثرا تعطیل بودن ولی بالاخره یکی پیدا شد. رفتیم داخل وقتی گفتم مشتری دختر نازمه و میخوام موهاش مرتب بشه فکر کردن شوخی میکنم! آخه مامانی هنوز موهات کمه ولی بلند شده و نا مرتب. خلاصه که نشوندمت بغل خودم و سه چهار تا مشتری ذوق کردن و اومدن روبروت ایستادن و کلی شکلک در آوردن تا حواست پرت بشه ۲ تا خانومه ارایشگر هم ازپشت سرت شروع کردن به کوتاه کردن تو هم شروع کردی به جیغهای بنفش کشیدن و فرار کردن .... خلاصه که نتیجه کار خوب از آب دراومد.موهایی که زده شده بود گرفتم تا هم وزنشون صدقه بدیم و برات نگهشون دارم.    ...
10 شهريور 1390

اخرین روزهای پانزدهمین ماه و ماه رمضان.....

بالاخره بعد از چند روز خدارو شکر دیشب بهتر شدی مامانی . تو این چند روز دو بار پیش آقای دکتررفتیم آخه اوضاع سینه ات خیلی خراب بود و من هم حسابی ترسیده بودم که نکنه ریه ات خدای نکرده عفونت کرده باشه که خدا رو شکر اینطور نبود البته هنوز سرفه های شدیدی میکنی. از دیروز یه کم غذا خوردنت بهتر شده. وقتی رفتیم پیش آقای دکتر تا دیدیش شروع کردی به جیغ زدن و گریه کردن طوری که به زور تونست معاینه ات کنه. نمیدونم چرا ازش اینقد شاکی هستی که این جور بی تابی میکنی. وزنت هم 100 گرم کم شده بود که انشاله سعی میکنیم جبرانش کنیم. از خدا میخوام هیچ مامان و بابایی مریضی نی نیشونو نبینن.  ماه پر برکت رمضون داره تموم میشه وفردا عید فطره .عید تو وهمه فرشت...
8 شهريور 1390

تب.......

بالاخره بعد از چند روز خدارو شکر دیشب بهتر شدی مامانی . تو این چند روز دو بار پیش آقای دکتررفتیم آخه اوضاع سینه ات خیلی خراب بود و من هم حسابی ترسیده بودم که نکنه ریه ات خدای نکرده عفونت کرده باشه که خدا رو شکر اینطور نبود البته هنوز سرفه های شدیدی میکنی. از دیروز یه کم غذا خوردنت بهتر شده. وقتی رفتیم پیش آقای دکتر تا دیدیش شروع کردی به جیغ زدن و گریه کردن طوری که به زور تونست معاینه ات کنه. نمیدونم چرا ازش اینقد شاکی هستی که این جور بی تابی میکنی. وزنت هم 100 گرم کم شده بود که انشاله سعی میکنیم جبرانش کنیم. از خدا میخوام هیچ مامان و بابایی مریضی نی نیشونو نبینن.  ماه پر برکت رمضون داره تموم میشه وفردا عید فطره .عید تو وهمه فرشت...
1 شهريور 1390

عکسهای تولد یکسالگی....

  تولد تولد نازگلکم مبارک عزیزم من و بابا تصمیم گرفتیم که تولدتو یک هفته جلوتر یعنی۵ خرداد بگیریم آخه بعد از روز اصلی تولدت یعنی ۱۲ خرداد چند روز تعطیلی بود وهمه میخواستن برن مسافرت. تمام تلاشمونو کردیم تا در حد امکانمون بهترین جشنو برای یکی یه دونمون بگیریم و خدا رو شکر به گفته مهمونا اینطور هم شد آخه جشن تولدت اولین جشن تولد تم داری بود که تو فامیل و اطرافیان برگذار شد. تمام تزیینات غیر از بادکنکها کار دست بود که با تمام عشقم برات درست کردم و  چه لذتی از این کار میبردم البته باباو خاله عاطفه خیییییییلی کمکم کردن . طفلک خاله که دیگه تقریبا همه چیو کفشدوزک میدید!!!  عکس زیادی نتونستیم بگیریم و ...
30 مرداد 1390

چهارده ماهگی...

عزیزم چهار ده ماهگیت مبارک . حالا دیگه خوب میتونی راه بری البته وقتی خیلی خسته میشی نمیتونی تعادلت رو حفظ کنی . با اون پاهای کوچولوت همه جای خونه رو میگردی . به تعداد ماههای زندگیت دندون داری و دوتای دیگه هم دارن تلاش میکنن بیان بیرون . تو اطرافیانت غیر از من و بابا خاله عاطفه و دختر عمو زینب رو خیلی دوست داری و هر وقت میبینیشون کلی بوسشون میکنی . ولی نمیدونم چرا با مامان جون ملیحه(مامان بابایی) زیاد میونه خوبی نداری وگاهی وقتا وقتی از در خونشون میایم بیرون تازه روی خوش بهش نشون میدی. توغذاها سوپ شیر و کباب چنجه و ماکارونی خیلی دوست داری و تومیوه ها هندونه و خیار و بقیه میوه ها هم در حد یه گاز . موز رو هم پوستشو دوست داری ا...
12 مرداد 1390

الین در طالقان....

چهارشنبه شب وقتی از مهمونیه ولیمه حج دوست بابایی  عموسید کاظم برمیگشتیم به پیشنهاد عموها ( دوستای سی ساله بابا) قرار شد که صبح ساعت۶ راه بیافیم بریم طالقان من با اینکه به دلیل بی خوابیها خیلی خسته بودم از این پیشنهاد استقبال کردم چون هم دو ماهی بود که همدیگه رو ندیده بودیم و هم میتونستیم آب و هوایی عوض کنیم و برای چند ساعت از آلودگی و هوای گرم تهران فرار کنیم.   همه اومده بودن با بچه هایی که کوچکترینشون تو بودی . کلی کیف کردی.  تو آب سنگ مینداختی و وقتی شلپ صدا میداد و قطراتش به اطراف پخش میشد ذوق میکردی و میخندیدی. چهارشنبه شب وقتی از مهمونیه ولیمه حج دوست بابایی  عموسید کاظم برمیگشتیم به پیشنهاد ...
8 مرداد 1390

سفر نامه...

شب عید نیمه شعبان راه افتادیم سمت تبریز بابایی گفت شب بریم تا الین خانوم تو راه بخوابه و خسته نشه ولی شما تا صبح بیدار بودی و همراه ما.... رسیدیم و مامان جونو که چهل روزقبل رفته بود تبریز دیدی و کلی خوشحال شدی شب هم سه تایی باهم رفتیم ائل گلی آخه مامان و همکلاسیهای دانشگاه زمانی که سال ۸۰ فارغ التحصیل شدن قرار گذاشتن که روز نیمه شعبان ۱۳۹۰ساعت ۵ همراه خانوادشون بیان اونجا وهمدیگه رو ببینن . گفتن لازم نیست که چه لحظات خوشی بود .همه اومده بودن جز خاله لیلا دوست صمیمی وهمیشه همراه مامان که سفر حج بودن و قرار بود فردای اونروز برگردن. بعد از اینکه همه جمع شدیم رفتیم رستورانی که از قبل رزرو شده بود و اونجا همه همسر و بچه هاشونو...
2 مرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترم الین می باشد